شعر حمید مصدق

در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریكی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شكن گیسوی تو
موج دریای خیال
كاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می كردم
كاش بر این شط مواج سیاه
همه عمر سفر می كردم
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه من
گرم رقصی موزون
كاشكی پنجه من
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشك
گونه ام بستر رود
كاشكی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود
شب تهی از مهتاب
شب تهی از اختر



ابر خاكستری بی باران پوشانده
آسمان را یكسر
ابر خاكستری بی باران دلگیر است
و سكوت تو پس پرده ی خاكستری سرد كدورت افسوس سخت دلگیرتر است
شوق بازآمدن سوی توام هست
اما
تلخی سرد كدورت در تو
پای پوینده ی راهم بسته
ابر خاكستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
وای ، باران
باران ؛
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه كسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران
باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابم
كه در آن دولت خاموشیهاست
من شكوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی كه به من می گوید :
"
گر چه شب تاریك است
دل قوی دار ، سحر نزدیك است "
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
آسمانها آبی
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال


 


تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاك سحری ؟
نه
از آن پاكتری
تو بهاری ؟
نه
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
سبزی چشم تو
دریای خیال
پلك بگشا كه به چشمان تو دریابم باز
مزرع سبز تمنایم را
ای تو چشمانت سبز
در من این سبزی هذیان از توست
زندگی از تو و
مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت
همه بنیان وجودم را ویرانه كنان می كاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم
و دراین راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم
آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا
در پی گمشده ی خود به كجا بشتابم ؟
مرغ آبی اینجاست
در خود آن گمشده را دریابم
و سحرگاه سر از بالش خواب بردار
كاروانهای فرومانده خواب از چشمت بیرون كن
باز كن پنجره را
تو اگر بازكنی پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زیبایی را
بگذاز از زیور و آراستگی
من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد
كه در آن شكوت پیراستگی
چه صفایی دارد
آری از سادگیش
چون تراویدن مهتاب به شب
مهر از آن می بارد
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به عروسی عروسكهای
كودك خواهر خویش
كه در آن مجلس جشن
صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس
صحبت از سادگی و كودكی است
چهره ای نیست عبوس
كودك خواهر من
در شب جشن عروسی عروسكهایش می رقصد
كودك خواهر من
امپراتوری پر وسعت خود را هر روز
شوكتی می بخشد
كودك خواهر من نام تو را می داند
نام تو را می خواند
گل قاصد آیا
با تو این قصه ی خوش خواهد گفت ؟
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حیات
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز
بهتر آنست كه غفلت نكنیم از آغاز
باز كن پنجره را
صبح دمید
چه شبی بود و چه فرخنده شبی
آن شب دور كه چون خواب خوش از دیده پرید
كودك قلب من این قصه ی شاد
از لبان تو شنید :
"
زندگی رویا نیست
زندگی زیبایی ست
می توان
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشك و تهی بذری ریخت
می توان
از میان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصله هاست "
قصه ی شیرینی ست
كودك چشم من از قصه ی تو می خوابد
قصه ی نغز تو از غصه تهی ست
باز هم قصه بگو
تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت
یادگاران تو اند


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, ] [ 10:53 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

خاطره یک معلم پیانو

 

من یک معلم پیانو هستم.این داستان را هم به خواسته ی چند تا از دوستانم بازگو میکنم ، چراکه هنوز هم از به یاد آوری آن یک حس نا گفتنی به من دست می دهد و تمام تنم می لرزد. سالها پیش من شاگردان زیادی داشتم که به آنها پیانو یاد  می دادم خوب طبیعی بود که یکی از آنها با استعداد بود و یکی استعداد کمتری داشت ، روزی من یک شاگرد را پذیرفتم به نام ” جک ” جک پسری ۱۴ یا ۱۵ ساله بود و به همراه مادرش زندگی می کرد . انگیزه ی او از یادگیری پیانو هم این بود که روزی بتواند برای مادرش پیانو بنوازد و یک کار را بی عیب و نقص اجرا کند. من مادر جک را از نزدیک ندیده بودم فقط دیده بودم که جک را جلوی در پیاده می کرد و وقتی من را از پشت پنجره می دید با یک بوق و یک لبخند با من سلام و احوال پرسی می کرد. خلاصه من به جک پیانو درس می دادم اما او از بی استعداد ترین شاگرد من هم بی استعداد تر بود!!! . . .

 

بقیه در ادامه مطلب

 

 

 


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, ] [ 9:18 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

یادداشت زینت حسین پور

سلام به همه همکلاسیهای عزیزم از دیدار دوباره شما ان هم در فضای مجازی خیلی خوشحالم .از اقای موسوی برای کار قشنگش که باعث شد یاد جوانی هایم بیفتم ممنونم و از تو لاله جان که دیدار دوباره ات مثل یک رویا بود به خاطر نوشتن ان در سایت متشکرم بچه ها من در همه این سالها کار یا موفقیت خاصی نداشته ام یک معلم ساده هستم و یک پسر خیلی خوش تیپ و خیلی خیلی شیطون دارم که عکسشو براتون میذارم ببینید.الان ساکن تهران هستم و به خانه داری بچه داری معلمی و دانشجویی اشتغال دارم.مخلص کلام پوستم کنده است.

[ سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, ] [ 1:4 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

دلنوشته زینت حسین پور

سلام به همکلاسیهای سابق و دوستان و همکاران جدید

دیدار دوباره در دنیای مجازی مبارک

یادش بخیر روزهای اول دانشگاه نمیدونستیم به هم سلام کنیم یا نکنیم.

یادش بخیر اقای پیروتی مچ من و لیلا را در بازار شمس گرفت.یادش بخیر اقای موسوی در کلاس استاد عربی را از داخل کلاس میزد اون بیچاره هم همش میگفت بفرمایید.یادش بخیر زیور به خودش میگفت ملکه و دست به سیاه و سفید نمی زد.یادش به خیر به عایشه میگفتیم رزق و روزی.یادش بخیر به همکلاسیهای پسر میگفتیم عتیقه ها .یادش بخیر سر کلاس دکتر اصفهانیان نوبتی میرفتیم کسایی که کلاس 8 صبح میرفتن می اومدن بقیه رو بیدار میکردن برن کلاس 10 و خودشون دوباره میخوابیدن.یادش بخیر شکوفه تا ترم اخر میگفت انصراف میدم..یادش بخیر زینب کرمانشاهی زیبا با عاشقای سینه چاک.یادش بخیر دکتر نائبیان میگفت ادرس زن روژه گارودی را هم داره.یادش بخیر بچه ها جوانیهایمان.یاد باد انکه سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

[ یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, ] [ 12:38 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

گریه معلم

ای داد...
معلم با عصبانیت دفتر راروی میز کوبید وداد زد :سارا...
دخترک خودش رو جمع وجور کرد سرش را پایین انداخت وخودش رو جلوی میز معلم کشید وبا صدای لرزان گفت :بله خانوم ؟
معلم با عصبانیت تو چشمهای سیاه ومظلوم دخترک خیره شد وداد زد :
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس ودفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها ؟ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم
دخترک چونه لرزونش رو جمع کرد ..بغضش رو به زحمت قورت داد و اروم گفت :
خانوم مادرم مریضه ... اما بابام گفته اخر ماه بهش حقوق میدن ... اون وقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...
اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه ... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم ..
اونوقت قول میدم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند وگفت بشین سارا ...و کاسه چشماش پر اشک شد...
 

صبوری

[ شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ] [ 22:33 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

دیدار در آزمون دکتری

سلام

در روز امتحان دکتری بعد از برگزاری آزمون اختصاصی که 4ساعت فاصله با آزمون عمومی داشت در محوطه دانشگاه شهید بهشتی کسی مرا صدا زد وقتی برگشتم دیدم   زینت حسین پور   باورم نمی شد بعد از 11سال می دیدمش خیلی خوشحال شدم  در مدتی که با هم بودیم تمام خاطرات دانشگاه و همکلاسی ها برایمان تداعی شد.

زینت ترم آخر فوق از دانشگاه تهران گرایش قفقاز و آسیای میانه هست و یک پسر 4ساله به نام سپهر دارد .

روز بسیار خاطره انگیزی برایم بود .برای ایشان و همه همکلاسی هایم آرزوی موفقیت روز افزون دارم .

 

یک نفر همره باد….

 

آن یکی همسفر شعر و شمیم….

یک نفر خسته از این دغدغه ها….

آن یکی منتظر بوی نسیم….

همه هستیم در این شهر شلوغ….

این کفایت که همه یاد همیم….!

لاله عرفانی

[ شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ] [ 22:11 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

قرار نبود ...

قرار نبود میدان را خالی کنیم و از دور به نظاره بنشینیم

قرار نبود کسی جلو آمدن سختش باشد

قرار نبود کسی خیالش از وفاداری کسی راحت شد

گنجشک های بی پناه حس او با تیر کمان عادت نشانه بگیرند

قرار نبود کسی دیر کند

قرار نبود همدیگر را بی قرار کنیم

قرار نبود سایه هم را با تیر بیقراری نشانه رویم

قرار نبود رویای هم باشیم

قرار نبود قراری باشد که قراری نیست

قرار نبود انتخابمان بین آسمان فردا و تردید زمین گیر کند

قرار نبود هر کس سرش گرم شد دل را هم سر گرم کند

قرار نبود هر چه قرار نیست باشد

نه ... قرار نبود آنچه قرار نیست باشد


نه قرار نبود .....................


قرار تنها بر بی قراری بود برای بر قراری

فقط یک چیز مهم است که باید به یاد همه بماند

روزی بودیم و آن بودن بسیار پربها بود

پس بیائید آن قرار پربها را به پشیز بیقراری نفروشیم

که روزی چون حافظی نگوید :

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود

موسوی

 

[ شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ] [ 21:56 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

اعلامیه جهانی حقوق بشر

اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر یک پیمان بین‌المللی است که در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تصویب رسیده و شامل ۳۰ ماده است که به تشریح دیدگاه سازمان ملل متحد در مورد حقوق بشر می‌پردازد. مفاد این اعلامیه حقوق بنیادی مدنی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی‌ای را که تمامی ابنای بشر در هر کشوری باید از آن برخوردار باشند، مشخص کرده‌است.

مفاد این اعلامیه از نظر بسیاری از پژوهشگران الزام‌آور بوده و از اعتبار حقوق بین‌الملل برخوردارست، زیرا به صورت گسترده‌ای پذیرفته شده و برای سنجش رفتار کشورها به کار می‌رود.

کشورهای تازه استقلال یافتهٔ زیادی به مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر استناد کرده و آن را در قوانین بنیادی یا قانون اساسی خود گنجانده‌اند

 

مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر : در ادامه مطلب

 

 

 


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, ] [ 11:39 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

طلب آمرزش و مغفرت

باخبر شدیم دکتر علیرضا خزائلی استاد راهنمای ما در اردوی علمی تفریحی شیراز به جهت ابتلا به سرطان دار فانی را وداع گفته است بسیار ناراحت و اندوهگین شدیم از درگاه احدیت ، برای این استاد بزرگوار طلب غفران و آمرزش می کنیم و امیدواریم که حضرت حق ، به خانواده ایشان و علی الخصوص بر همسر و فرزندش ( آریا ) صبر طولانی عطا کند .

روحش شاد , روانش پاک و یادش گرامی باد

[ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:طلب آمرزش , ] [ 23:8 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

معرفی آقای غلامرضا زائری

 

سلام گرم بنده بر همه همکلاسی های عزیز

بنده غلامرضا زائری هستم فوق لیسانس تاریخ جهان را از دانشگاه تبریز گرفته ام و ساکن کاکی از توابع شهرستان دشتی استان بوشهر هستم ، یک پسر 2ساله به اسم افشین دارم یک مقاله در مجله تاریخ معاصر ایران شماره  41 بنام پیامدهای مستعمره شدن هند در خلیج فارس ومقاله دیگری در مجله رشد بنام تدریس تاریخ به چاپ رسانده ام و در سایت آفتاب ، مقاله ای باعنوان شکوه دیرین شهرستان دشتی دارم والان هم در شهرستان کاکی در دبیرستان تدریس می کنم ، همسرم نیز لیسانس جامعه شناسی دارد و فرهنگی هست . از همکلاسیها با اسدی و احسانی نیا در ارتباطم .

 

با مشاهده این وبلاگ و موفقیتهای دوستان بسیار خوشحال شدم و برهمه همکلاسیهای عزیزم آرزوی خوشبختی و موفقیت دارم


 

[ یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, ] [ 22:8 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

دلنوشته صالح امین پور

سلام دوستان 

من صالح امین پور ، ساکن سقز هستم . عضو هیات علمی پیام نور. یک دختر دارم کلاس اول دبستانه . با رحمانی و پیروتی ارتباط دایمی داریم . ازحال اسدی ، حسین پور و صالحی هم گاهگاهی مطلع می شوم .

بنده دانشجوی دکتری هستم  مؤلف کتاب مشرق زمین که در پیام نورهای سراسر کشورتدریس می شود. دو کتاب زیر چاپ دارم چهار سال در سمت های مختلف در پیام نور مشغول بوده ام . مدیر عامل شرکت هواپیمایی. مدیر گروه تاریخ پیام نور استان. حداقل هشت دانشجوی بنده مدرک فوق لیسانس از دانشگاه تهران. آزاد. مشهد. سیستان و... دارند. با این وجود خیلی مشتاقم به دوازده سال قبل برگردم .

به همه دوستانی که تا امروز به این وبلاگ سرزده اند و آنانی که بعدا سر می زنند سلام و خوشامد می گویم ممنون از این که این کار خردمندانه انجام شد. انشاالله بتوانیم روزی دور هم جمع شویم و خاطرات زنده شود .

 

 

صالح امین پور      

 

[ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, ] [ 15:40 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

اردوی شیراز

یاد اردوی خاطره انگیز شیراز بخیر

 

[ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, ] [ 17:57 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

بهار 91

امسال بهار یکی از زیباترین مناظر خود را به نمایش گذاشت علی صبوری یک از بهترین و نزدیکترین دوستان دوران دانشگاه من به همراه همسرش به مراغه آمدند و این سعادت بزرگی برای بنده و خانواده ام بود که آغازین روزهای نوروز 91 را میزبان بهترین دوست دوران دانشگاهم باشم . علی ، دانشجوی کارشناسی ارشد رشته مدیریت است خانمش و خودش هر دو کارمند هستند و خدا لطف بزرگی به علی کرده که خانمش یک بانوی با کمالات است و ادب و معرفت کم نظیری دارد .

با علی در کنار سد علویان مراغه نشسته بودیم که یکی از دوستان دوران دانشگاه زنگ زد کسی که بسیار با مرام بود و من خیلی دوستش داشتم ، محمد عاشق ، پسر بامرام و صاف و صادق نیشابوری که تماس او واقعا خوشحالم کرد کمی با هم گپ زدیم ، از بچه های دوران دانشگاه از غلامرضا زائری اطلاع داشت که شماره غلامرضا را از عاشق گرفتیم و با علی به غلامرضا زنگ زدیم ویک گپی هم با او زدیم غلامرضا هم ارشد گرفته و تدریس می کند .

از طریق غلامرضا از اوضاع چند تن از دوستان هم مطلع شدیم و اطلاعات او بسیار سر افرازمان کرد اینکه صالح امین پور رئیس دانشگاه پیام نور سقز شده واقعا خوشحالمان کرد . با ایرج اسدی ، نماینده و پیشکسوت کلاس هم تماس گرفتیم ایرج ارشدش را در ارومیه تمام کرده و در همانجا هم تدریس می کند . پیشرفت های دوستان چشمگیر است و افتخار آمیز و غرور انگیز . به همین خاطر هم داشتن یک وبلاگ قوی که مطالب این زنان و مردان بزرگ را در خود جای دهد بسیار ضروری است لذا از همه دوستان خواهشمندم با ارائه نظرات و مطالبشان در وبلاگ فارغ التحصیلان رشته تاریخ ورودی 76 دانشگاه تبریز کاری ماندگار و مفید از خود بر جای گذارند .

ضمنا از حضور و نظرات دوستانی که در طول یکی دو ماه ایجاد وبلاگ در جهت تقویت آن کوشیدند صمیمانه تشکر می نمایم  بخصوص از تلاشهای دوستان عزیز عرفانی ، پیروتی ، اسدی ، صبوری و همه کسانی که نظر فرستادند و لی به دلایلی خودشان را معرفی نکردند قدردانی می گردد .

 

موسوی


 

[ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, ] [ 11:2 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]